جانان من . دیگر هیچ مجالی برای هیچ کلمه ای نیست . نه نوشتن طنزی که به آن بخندی نه غمی که گریانت کند دوست داری فقط نگاه کنی شبیه نجات غریقی که چشم دوخته به دور دستهای دریا از همان صبح که بیدار شدیم ، بر سر همسر فریاد زدیم بر سر بچه فریاد زدیم. بر سر خودمان فریاد زدیم بوق زدیم و بوق زدیم راننده ماشین جلویی را ترساندیم و ما پیروز شدیم و جلو زدیم ن را تحقیر کردیم و با تمام قوا تعریف کردیم هی حرف زدیم و حرف زدیم تا کتاب فروشی محل تعطیل جانان من ... دیگر هیچ مجالی برای هیچ کلمه ای نیست ...
دلم برای مادرم تنگ شده است
من پیر شدم، دیر رسیدی، خبری نیست
زدیم ,فریاد ,سر ,بوق ,شدیم ,کردیم ,فریاد زدیم ,بر سر ,بوق زدیم ,من دیگر ,دیگر هیچ
درباره این سایت