من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست مانند من آسیـمه سر و دربـدری نیست بسـیـار برای تـو نوشـتـم غـم خـود را بسـیـار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست یک عمر قفس بست مسیر نفســــم را حالاکه دری هست مرا بال و پری نیست حـالا کـه مـقـــدر شــده آرام بگـیـــــرم سیـلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست بگـذار که درها هـمگـی بسـته بـمانـنـد وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست بگــذار تبـــر بـر کــمــر شـــاخه بکـــوبد وقتی که بهـار آمد و او را ثمــری نیست تلخ است مرا بودن و تلخ جانان من ... دیگر هیچ مجالی برای هیچ کلمه ای نیست ...
دلم برای مادرم تنگ شده است
من پیر شدم، دیر رسیدی، خبری نیست
مرا ,نامه ,بسـیـار ,دری ,تلخ ,پیر ,وقتی که ,من پیر ,که نگاهی ,بسـته بـمانـنـد ,نگاهی نگران
درباره این سایت